نیمـ ـہ شَبـ ـ اَستـــ ــ اتـ ـاقِ تـ ـاریڪـ...
تـَפֿـتـِـ ـ פֿפּابـَـ ـم...بـ ـآلِـ ـش פֿـیسـَـ ــم...
פּ بـ ـآز مَنـَـ ـم
ڪِـ ـہ اَز בَر בِ בِلتَنــ ـگے...
مُچـ ـآلـ ـہ میشَــפּҐ زیـــ ـــرِ پَتـــפּ...
تمـ ـآҐ اُستـפֿـפּآטּ هایـَ ـم تیـــــــ ــــــر میکِشَـ ـב
تَــ ــرڪ ڪَرבَטּ یـ ـآב تــــــ ــ ـــפּ...
از تَـ ـرڪ اِعتیــــ ـــــــــاב هَـ ـم
سَـפֿتــــ تـَ ـر اَستــــــ ـ......
میدونے قشنگتریـטּ احساسـ چہ وقتیہ؟
وقتے برمیگردے یواشکی به عشقت نگاهـ ڪنے
مے بینے ڪہ اونمـ داشتہ بهتـ نگاهـ میڪردهـ ... ...
تمام خوبـــــی حس مالکیت اینه که
از کســــی که دوسشـــــــ داری بپرسی تــــــــــو مال کی هستی؟!
و اون بدون معطلی بگه:
فــــــــقط مـــــــــال تــــــــــــــــــــو…
عشــــ♥ــــق یــ ـعنـﮯ: مـ ــیفهمـﮯ?؟
وقــتـﮯ ازت پـ ــرسیــבטּ چــﮧ نســبتـﮯ بـ ــا آقـ ـآ בارﮮ?؟
سـ ـرت رو بـالـآ بــگیرﮮ و شجــاعانـﮧ بگـﮯ عشقمه
مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید
هرچقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید....
من دارم اورا ترک می کنم..!!!
چه تلخ است
با بغض بنویسی
با خنده بخوانند....
در خرید لباسهای پاییزی دقت کنید...
لباسهایی بخرید با جیبهای بزرگ !؟
شاید پاییز امسال عاشق شدید.....
دسـتــهـایـت دور اسـت......
دردهـایم نزدیـــک......
جمله های غم انگیز و گریه آور
مــانند هــیزم های مــصنوعی شــومینه
می ســوزم و پــایان نــدارم
درد یــعنی این…!
گــاهی وقــتا اونــقد خــسته مــیشی که حــوصله توضیح دادنم نداری….
میذاری هر جور دوس دارن برداشــت کنن…
کلا دیگه مهم نیــس برات…
هــمانند کــودکی هــق هــق مــیکنم
که مــادر او را تــهدید کــرده اگــر بار دیــگر اشــک بــریزد
او را مــیکشد…
آمــدنم با خدا بود وعده بهار را داد
نــمیخواستم
نــفهمیدم
فــقط آمــدم !
رفــتنم اما با توست !
تــو بمانی می مــانم
حــتا اگر همه ی دنیا ســوزِ سردِ زمستان باشد و
از بــهار بی خبــــــــر . . .
پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلم برایت تنگ است
چقدر این دوست داشتن های بی دلیل...خوب است!
مثل همین باران بی سوال
که هی می بارد...
که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!!
زن مانند شیشه ی ظریف و شکستنی است
هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید، زیرا ممکن است شیشه ناگهان بشکند .
زندگی یعنی :
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن .
گارسون آمد …
پرسیدم : تلخ ترین قهوه ای که دارید چیست ؟ آهی کشید و جواب داد : زندگی …
پرسیدم : با چه شیرین میشود ؟ جوابی نداد … خواستم دوباره بپرسم که سرانجام با یک پوزخند جواب داد : شیرین شدنی نیست تا وقتی که ما انسان ها گناهکاریم !
پس چرا آرزو کنم؟
خدا گفت : شاید نوشته باشم
هرچه آرزو کند....
همه رابطه ها با جمله " تو با بقیه فرق داری " شروع می شه...
وبه جمله " تو هم مثل بقیه ای " ختم می شه....
کاش می فهمیدی...
قهر می کنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی
بمان...
نه اینکه شانه بالا بیندازی
وآرام بگویی
دلم یک دنیا تنهایی می خواهد
با یک عالمه تو
وتمام گوشه کنارهای آغوشت...
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمی تونن مثل قبل دوست باشن....
چون به قلب همدیگه زخم زدن...
نمی تونن دشمن همدیگه باشن...
چون زمانی عاشق بودن...
تنها می تونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن....
تو چه میدانی ...
از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید...
اما من با تمام قدرت ، به دور تو می چرخیدم؟!
تو چه می دانی ...
از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند...
ومن ، بی توجه ،با همه وجود ،برای تو می خندیدم...؟!
تو چه می دانی...
.: Weblog Themes By Pichak :.