بازشب شدومن ماندم ویک عالم دلتنگی وعطش برای دیدارت...
بازشب شدومن ماندم ویک کوله بارخاطره که برشانه هایم سنگینی میکنند...
بازشب شدوخورشیدزآسمان کوچ کردهرچندخورشیدقلبم که توباشی درقلبم فروزانی ووجودم راگرماونورمیبخشی...
بازشب شدوهمگان به آرامش فرورفتنددرحالی که باآمدن شب است که من قدم درجنگل تشویش میگذارم
درحقیقت شب دروازه ای است برایم که مرابه شهرناآرامی هافرامیخواند...
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.